\گفتگو با برادر شهید
اول خودتون رو معرفی کنید ؟
من اسمم احمد شمیرانی پی هستم اخوی شهید. متولد 1312
تحصیلاتون ؟
من تا چهارم اینا خوندم .
شما بزرگترید ؟
بله . بله .
می تونید تعریف کتید از دوران بچگی های شهید ؟
ما پدرمون در زمان مثل اولاد بالا سرش بودم 7 سالم بود که پدرم فوت کرد خدمت شما عرض کنم که ما اومدیم تهران .اینا بعد 2 تا برادر بودیم یکی همین حسن 1 یکی هم همین علی آقاست اینازیرنظر من بودن دیگه یه خورده من بزرگتر ازاونا بودم که دیگه گذروندیم تا به حال
شهید چی کار می کردن اون موقع دوران مدرسه شون چه طور ؟
مدرسه شم که اون همون اون زمان نصف نبود . اون زمانی چند کلاس خونده بود اون تو کارای کانال سازی اینا رفته بود بچه بود بعدش اومد تو شهرداری .
دوران سربازی شون کجا بود یادتون هست ؟
سربازی شون هم خدمت کرد یه مقدار تبریز بود بیشتر تبریز خدمت کرد ایشون . اگه نظرم درست بگم . همون جا .
از سربازی اومد و ایشون رفتید خواستگاری اینا ؟
دیگه مدتی مشغول کار بود دیگه خب قسمت شد که رفتیم ایشون 3 رو براشون گرفتیم .
اون موقع شهید رفتارشون با شما چطور بود ؟
خیلی خوب بود ما 3 تا برادر اصلاً از هم هیچ گله ای نداشتیم .
خواهر ندارید ؟
خواهرم دارم خواهر ناتنی هست .
با پدر و مادر رفتارشون چه طور بود ؟
پدر و مادرش که اصلاً ندیده . نه دیگه کوچیک بود 2 ، 3 سالش بود . فقط ما یه عمو داشتیم . شاه عبدالعظیم بود یه موقع می رفتیم پیش اون و همین .
از لحاظ مسائل اخلاقی ، مذهبی چه طور بودن ؟
اصلاً حرف نداشت بی نظیر بود . اصلاً اگه یک ماه گشنگی می مرد روش نمی شد به یکی بگه انقدر نون به من بده بخورم این طوری بود آدم با عاطفه ای بود خیلی خوب بود .
اهل این بود که مثلاً حالا با وجود اینکه شما برادر بزرگترش هم بودید اهل این بود شما رو نصیحت و یا توصیه ای بکنن ؟
نه خیلی به امام علاقه ی زیاد داشت . یکی امام یکی مادرم . این دوتا .
فعالیت خاصی هم اون دوران انجام می دادن ؟
بله . یکی 2 بار رفتش خرم شهر بعدشم که دیگه اینجا بود که همین جا تو بمباران شهید شد .ما هم وقتی رفتیم اونجا برای تشییع جنازش اینا فقط یه کف دست ورقه از موهای سرش پیدا کردیم که شناختیم که ایشون به خاطر اینکه همش پودر شده بود اصلاً نصف گوشتش هم رفته بود تو رودخونه . اینا 5 نفر بودن در یه جا کار می کردن همه شون هم به همون صورت شدند .
همون دورانی که جبهه رفته بودن همون مدت کوتاهی که می گید جبهه بودن ازاون دوران یادتون هست . واسه تون تعریف می کردن کجا می رفتن چی کار می کردن ؟
نه . ما ا ون طور . من فقط می دونستم که رفته جبهه چون ما هر کدوم مشغول کار بودیم . یه هم چین با هم ارتباط نزدیک نداشتیم به اون صورت که البته خب ارتباط داشتیم اما نه به اون صورت که مثلاً راهمون فاصله ی دور بوده بعد در هفته ایشون یه دفعه می رفت خونه ی مادرم منم می رفتم اونجا همدیگر رو می دیدیم .
هیچ نمی اومدن واسه تون تعریف کنن مثلاً چی کار می کنن توی جبهه چه فعالیت هایی رو انجام می دن مثلاً ؟
می گفت که مثلاً کارایی که بستگی داره به شهرداری . وظیفه ی ماست ما انجام می دیم .
اصلاً تو خط هم بودن ؟
تو خط هم که دلش می خواست بره چون کارش طوری بود که نمی تونست بره چون کارش بستگی داشت به امور اداره ی چون فنی بوده باید می مونده اونجا .
مدتی که توی جبهه بودن شما چه طور ارتباط برقرار می کردید ؟ به وسیله ی نامه ؟
انقدری نمی مونه که ما مثلاً به وسیله ی نامه بهم بدیم مثلاً نامه بدیم و این حرفا می رفت اونجا کارش رو انجام می داد مثلاً یه مدتی می موند دوباره بر می گشت می اومد . اتفاقاً خیلی بچه بود با شخصیت بود آبرو دار بود خیلی اصلاً من هر چی بگم خب شاید بگید دروغ می گم اما نه خدائیش خیلی آدم با وجدان بود پاک اصلاً .
از آخرین باری که برادرتون رودیدید از آخرین خاطراتی که ازشون دارید ؟
فقط من آخرایی که روز بعدش شهید شد 20 روز جلوترش پیش مادرم بود منم اونجا بودم وقتی می خواست بره خداحافظی کرد .
پیش مادرتون بود ؟
نه اومده بود مادرم رو ببینه . پیش مادرش بود شب اونجا بودیم با هم خداحافظی کرد رفت دیگه 2 روز بعدش که اومدن به ما گفتن این شهید شده .
اون آخرین بار حرف خاصی کار خاصی نکرد که تو ذهنتون مونده باشه ؟
نه فقط خیلی دل رحم بود می رفت اینجا کانال اینا می ساخت کانال کولر اینا . یا رو بهش پول هم نمی داد اهمیت نمی داد می گفت خب اینا ندارن به من بدن . این مرام هم داشت . خودش البته بدتر بود از اونا دست و بالش خالی بود اما خب به قول گفتنی ملاحضه می کرد می گفت که خب مردم گرفتار هستن و این حرفا .
خبر شهادتشون رو چه طور به شما دادن ؟
خبر شهادتش رو اومدن گفتن دیگه از طرف شهرداری اومدن گفتن که
فقط به خودتون گفتن ؟
بله . اومدن گفتن که ایشون . حالا به اون صورت نگفتن بعداً گفتن که ما رفتیم پارک شهر . زمانی که آقای حبیبی رئیس شهرداربود رفتیم اونجا پارک شهر این جوری جنازش رو تحویل گرفتیم رفتیم بهشت زهرا .
تشییع جنازه چه طور بود ؟ از کجا بود ؟
از پارک شهر رفتیم یه سره بهشت زهرا قبرش هم حالا رو به روی شهید ستاری ایناست این 1 این هم اینجاست 2 .
شده که دلتنگ شون بشید ؟
من خیلی زیاد .
اگر دلتنگ بشید چی کار می کنید ؟
چی بگم صلوات می فرستم براش .
خاطره ی دیگه ندارید ؟
خاطره اش دیگه زمانی که سر به قول گفتنی سرش به کار خودش بود دیگه کارش رو انجام می داد و چسبیده بود به زندگی همین .خب اون موقع که ایشون شهیدشد زندگی خیلی مشکل تر بود مثل الان نبود .اون موقع باید تو کار تلاش زندگی کرد دیگه . شهرداری هم رفتش در اون زمان 4 ، 5 سال . 7و8 سال بود مثل اینکه . یک سال خدمت کرد .
دیگه بعد از شهادتشون دیگه شما همکارای برادرتون را ندید ؟ با اونا در ارتباط نیستید ؟
نه من اصلاً تو شهرداری بود با اوناارتباطی نداشتم اصلاً نمی شناختمشون اونا رو . توی شهرداری بود .